
يك بغل آواز شب كه شد تاري بياور، يك بغل آواز هم شور تحرير «بنان» را، پنجه ي «شهناز» هم شب كه شد، سكر تمناي تو بيرون ميزند از خم سربسته و از شيشه هاي باز هم شب كه شد،آوازي از ديوان شمس الدين خوش است دست و پا ياري كند، رقصي شلنگ انداز هم بايد امشب از حصار تنگ تهران وارهي نشئه ي قونيه باشي، تشنه ي شيراز هم تا صحر مشغول باشي با معمايي لطيف ممكن است آيا كه با من لطف دارد، ناز هم ؟ روز هاي آخر اسفند مستم كرده است گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم خواستم يك لحظه از ياد تو بگريزم ولي نام تو تكرار مي شد در صداي ساز هم مستي نامت عجب عقل از سرم انداخته چون نمي ترسم من از اين شهر پر سرباز هم صبح آمد بايد از ياد تو برخيزم ببخش آفتاب آمد تو را از من بگيرد باز هم ((آرش شفاعي))
براي مشاهده ي بقيه اشعار به ادامه مطلب مراجعه كنيد :
ادامه مطلب |