
در راه زندگي
جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را
نجستم زندگاني را و گم كردم جواني را
كنون با بار پيري آرزومندم كه برگردم
به دنبال جواني كوره راه زندگاني را
به ياد يار ديرين، كاروان گم كرده را مانم
كه شب در خواب بيند همرهان كارواني را
بهاري بود و مارا هم شبابي و شكرخوابي
چه غفلت داشتيم اي گل! شبيخون خزاني را
چه بيداري تلخي بود از خواب خوش مستي
كه در كامم به زهر آلود شهد شادماني را
سخن با من نميگويي الا اي همزبان دل !
خدا را با كه گويم شكوه ي بي همزباني را
نسيم زلف جانان كو ؟ كه چون برگ خزان ديده
به پاي سرو خود دارم هواي جانفشاني را
به چشم آسماني گردشي داري بلاي جان
خدايا ير مگردان اين بلاي آسماني را
نميري شهريار از شعر شيرين روان گفتن
كه از آب بقا جويند عمر جاوداني را
براي مشاهده ي بقيه ي اشعار بر روي ادامه مطلبكليك كنيد:
ادامه مطلب |