نامه
هـزار نامـه نوشـتم، یکـی بـه او نرسـید
کــــبـوتـری بـه لـــب بـام آرزو نرسـید
برآمد از گل خود قاصدک، به برقی سوخت
دریغ، نامه بر من به جست و جو نرسید
همین که تشنه رساندم به چشمه ای خود را
کـویر گشـت و به تـر کـردن گلـو نرسـید
همیشـه، سـنگ بلا در پی بزرگـان است
شکسـت خمـره، ولـی نوبت سبو نرسید
میـان چـالـه ی آبـی بـه رقـص مـرگ افـتاد
بـه ذهـن ماهـی قـرمز، خیال جو نرسـید
بـه دیـولاخ بـرودت اگـــــر کــه قـــنـدیـلـم
بـه داد مـن دم یـار فـرشـتـه خـو نرسـید
به غیر تاری از آن زلف تابدار ای دوسـت
لـبـاس حـوصـــله ام را نـخ رفـو نرسـید
بـرای مــاه مـگـر، درد دل کــنـد امــشـب
به گوش برکه ی عاشق، سرود قو نرسید
جعفر درویشیان -غروب-
|