فواره ها
فواره ها كه يخ زده بودند، وا شدند
در ناگهان ظهر زمستان رها شدند
تكرارا سربلندي ديرين خويش را
هربار پيش از اينكه نشينند، پا شدند
هرچند شوق بودنشان بسته بود پاي
در راستاي قامت خود جا به جا شدند
فواره هاي ساده كه از ارتفاع روز
در زير بار روشني خويش، تا شدند
فواره هاي تا شده با دسته اي زلال
در دست آفتاب زمستان، عصا شدند
در گير و دار صحبت فواره و عبور
ياران باد وارد اين ماجرا شدند
فواره هاي رم زده در هاي و هوي باد
يك دست، دست هاي بلند دعا شدند
يك عده در عبور خود از ابر و آسمان
در امتداد روشن خود تا خدا شدند
يك عده نيز خسته، در آوردگاه باد
از خويش، با خيال نشستن جدا شدند
فواره ها خلاصه بگويم كه عاقبت
يك عده ما شدند و گروهي شما شدند
(عليرضا سپاهي لائين)
براي مشاهده ي بقيه اشعار به ادامه مطلب مراجعه كنيد :
ادامه مطلب |