
غم اين خفته ي چند
ميروي بعد تو پاي سفرم ميشكند
مهره به مهره تمام كمرم ميشكند
مرگ ميآيد و در آينهها ميبينم
زندگي مثل پلي پشت سرم ميشكند
چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي است
يك به يك خاطرهها دور و برم ميشكند
من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
به زمين ميخورم و بال و پرم ميشكند
نقشهها داشت برايم پدر پيرم ...آه
بغض من پاي سكوت پدرم ميشكند
هيچ كس مثل تو در سينه خود سنگ نداشت
بعد از اين هرچه كه من دل ببرم ميشكند
*
مي تراود مهتاب، غم اين خفته چند
خواب در پنجره چشم ترم ميشكند...در جهان تو
(رضا نيکوکار)
نظرات شما عزیزان:
|